شخصی که امروز زیر سایه ای ارمیده ، مدیون کسی است که مدت ها قبل درختی کاشته است .
وارن بوفه
سلام
خوبین؟
امروز بعد از مددددددددددددددددددت ها اومدم که یه آپی بکنم...
دانشگاه داره تموم مبشه و من افسردگی گرفتم
شکلک های بلاگ اسکای هم زشت شده
ای بابا! اینم شد زندگی
این منظره قشنگ هم یه گوشه از دانشگاهمونه که یکی از دوستای خوش ذوقم عکس گرفته و منم این شکلیش کردم
این شکلکا هم همچنان رو مخ منه!
حتی دلم واسه محوطه ی دانشگاهم از همین الآن داره تنگ میشه :(
دوستانی که سابقه ی فارغ التحصیلی دارن لطفا یه کم به من امید به آینده بدهند!!
روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت: «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست » سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود. نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد. سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد. نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: «استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید » سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت: «فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی. هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»