این دفعه یه شعر گذاشتم که خودم خیلی دوستش دارم
به نظر من غیرممکنه این شعرو بخونید و حالتون عوض نشه
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحرگاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت
تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیز ست تو شیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل را به چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را
به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یأس
به لحن آبی و نمناک باران
نمی دانم شنیدی بر نگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمناکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چه ها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را
میان باد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مثل باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفتی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدن درد عجیبی ست ؟
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندیدی و رفتی
دلم گلدان شب بوهای رویاست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روئیدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشستی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارت را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه ی عشق
مرا تا آسمان ها با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیرهه های بیقراری
دل من را کشانیدی و رفتی
کنار دیدگانت چشمه ای بود
و من در پای چشمه تشنه ماندم
تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست
ز آب چشمه نوشیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم
تو پایان مرا دیدی و رفتی
مریم حیدرزاده
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.
مونتسکیو
خوب اگر حوصله ی خوندن پستای قبلی رو داشتید و اونا رو کامل خونده باشید احتمالا با اعضای گروهی که قبلا گفتم آشنا شدین...
این بار می خوام یه ماجرای جالب براتون تعریف کنم...
اما لطفا بفرمایید ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریهای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پیدرپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب میبردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ میخورد.
هر صفحهای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من میپرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه میدانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقهها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،
اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده
بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت
چیزی از زمین برمیداشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشدهاش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجیاش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچهها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟
روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود
تا این که میلیاردها سال بعد از طی شدن پروسه ی خلقت و بحث های پیرامون اون قضیه یه گوشه ی دنیا توی یه شهر شلوغ چند تا دختر زندگی می کردن...
این دخترا اصلا شبیه دخترای هم دوره ی خودشون نبودن واسه همین میشد گفت خیلی خیلی دخترای خوبی بودن...
این دخترای خوب سالها توی یه شهر زندگی می کردن و هر کدوم کنار خانواده و دوستای خوبشون بودن اما هم دیگه رو نمی شناختن
تا این که دست روزگار کاری کرد که اونا همه شون یه جایی جمع بشن و گروه مخوفی به اسم mzghh رو تشکیل بدن...
شاید تو نگاه اول هر کی این 5 نفر رو با هم می دید با خودش می گفت :«اینا با هم دوست بشن!!عمراااااااااااااا»
اما خوب این اتفاق افتاد و از بین یه جمع حدودا 40-45 نفره این 5 نفر با هم بُر خوردن و یه گروه شدن...
البته بعد از حدود 4-5 ماه نفر ششم این جمع هم اضافه شد...حالا شاید اسم اون گروه مخوف بشه mzghah البته یکی از اعضای این گروه به شدت دوست داره گروه به haghmz تغییر نام بده...
حالا بد نیست یه کم با اعضای این گروه که به مرور زمان به اعضای یه خانواده تبدیل شدن بیشتر آشنا بشیم:
h : یه جورایی بزرگ خاندان به حساب میاد. خانوم، منطقی،جدی،به وقتش شوخ،خوش اخلاق، مهربون و کارایی که انجام میده کاملا متناسب سنشه....ضمن این که سلیقه ی خیلی خاصی داره به خاطر همین سلیقه ی خاصش هم گاهی پیش میاد که یه چیزی که به نظرت خیلی خوشگله رو با ذوق و شوق فراوان نشونش میدی
و بعد از چند ثانیه
به این نتیجه می رسی که اه این چه چیز ضایعی بود
من واسه چی از این خوشم میومد
البته این حالت در صورت حضور بعضی اعضای دیگه ممکنه پیش نیاد
حالا با این اعضا هم آشنا میشین...
a : از لحاظ رده بندی خانوادگی هم سطح با نفر قبلی به حساب میاد و میشه به عنوان دومین و آخرین فرد منطقی گروه ازش یاد کرد
به شدت خانوم، کــــــــــــــــــم حرف، ساکت و آروم، وظیفه ش بیشتر مراقبت از یکی دیگه از اعضای گروهه که به وقتش بهش میرسیم
،البته من می گم کم حرفه اما درستش اینه که مشکل کم آبیه شاید
g : خوب این خانوم در رده ی سوم رده بندی خانوادگی قرار داره...دو نفر قبلی رده ی اول رو داشتند و البته باید این اصل رو به یاد داشته باشید که این خانواده در رده های زوجه که رشد می کنه و شکوفا میشه...و رده های فرد یه جورایی آدمو یاد گازهای نجیب با بی میل میندازن
..خوب از بحث اصلی دور نشیم و بریم سراغ خانوم رده سوم...اولش که میبینی فکر می کنی با یه رده یکی طرفی...خانوم،جدی و... اما بعد از حدود 3 روز می بینی که خانوم،مهربون و خوش اخلاقه اما جدی...
کلا همیشه خوش حال و خندانه و مقاومت ناچیزی داره جوری که میشه ازش صرف نظر کرد...نمی دونم سلیقه ش خاصه یا نه چون به خاطر همون مقاومتی که گفتم خیلی زود با سلیقه ی بقیه هماهنگ میشه....به جز نپیچوندن کلاس تو بقیه ی کارها پایه ست
این رو هم باید بگم که این عضو در اثر معاشرت با رده زوجی ها و به خاطر همون مقاومت یاد شده داره خاصیت های رده فردی خودش رو از دست میده...آخ آخ گفتم خاصیت یاد یه چیز خیلی مهم افتادم اونم خاصیت خاصیه که این عضو داره...خاصیت وارونگی
...مثلا در حالی که حتی یک درصد هم احتمال نمی دین که کلاس کنسل شه فقط کافیه این عضو به طور کاملا اتفاقی بگه: عمرا کلاس کنسل بشه...اون وقت شما میتونید با خیال راحت وسایلتون رو جمع کنید و برید خونه چون صد در صد کلاس مذکور کنسله
این خاصیت گاهی مورد سوء استفاده ی یکی از اعضای گروه قرار می گیره(البته حسن استفاده ست بیشتر
)، میتونید هرچی دلتون می خواد اذیتش کنید چون نمی دونم چرا هیچ واکنشی نشون نمیده
اگر از چیزی خوشش نیاد هم به روت نمیاره...
h :یه رده دومی، یه رده ی زوجی واقعی،خانوم ،خوش اخلاق،خوش خنده،شیک پوش، خوشگل با کلی ناز و ادا
،تحت نظارت همیشگی اعضای رده یکی
(البته با توجه به خصوصیات ذکر شده یه کم لازمه دیگه
)،بعضی وقتا میشه با این خانوم خوش سلیقه رفت خرید اما یه دفعه میبینید این فروشنده ای که همیشه انقدر کم حرف بود که حتی قیمت اجناس رو هم به زحمت می گفت امروز چه خوش سر زبون شده و درباره ی تک تک ویژگی های تمام اجناس با حوصله و اشتیاق توضیح میده
این عضو از اعضاییه که به شدت باید در مناطق کم آب باشه چون در صورت حضور در مناطق پر آب به شدت شناگر قابلی خواهد بود
m :
خوب نوبت میرسه به یک عضو خیلی خاص یه رده دومی...طبق گفته ی محققان این عضو از مقدار زیادی مغز و مقدار کمی بقیه تشکیل شده...فوق العاده دوست داشتنی،با نمک، یه وقتایی مثل یه بچه ی دو ساله شیرین میشه...یه وقتایی هم یه مدل دیگه ای شیرین میشه جوری که سایرین فرهاد میشن
لازمه بگم این عضو مثل دوزیستان عمل می کنه و اصلا فرقی نداره که در محیط آب وجود داره یا نه این خانوم کار خودشو می کنه
، به شدت شیطون...مهربون...اما یه وقتایی هم لجباز...سلیقه ی خاصی داره طوری که کافیه یه چیزی رو ببینه تا در کسری از ثانیه ازش خوشش بیاد و بخره
ایشون همون کسیه که گفتم حضورش می تونه باعث بشه سلیقه ی نفر اول نظرت رو تغییر نده....مقاومتش هم مثل رئوستا متغیره
یه وقتایی به بی نهایت میل می کنه یه وقتایی به صفر و البته حد وسط نداره
متخصص در زمینه ی اذیت کردن...البته در هنگامی که داره اذیتت می کنه یاد یه بچه ی شیطون دو ساله میوفتی که هرچی اذیت کنه دلت نمیاد دعواش کنی...اما یه وقتایی اشکت در میاد
z :رده چهارمی و البته یه رده زوجی اصیل، همواره پایه ی نپیچوندن کلاس....بقیه شو هم من دیگه خسته شدم بقیه بگن
خوب این ویژگی ها رو یادتون باشه...اگر طبق قانون وارونگی که اون بالا گفتم همه شون وارونه نشه بعدا داستان هایی رو از این گروه می خونید...
میشه این دفعه یه سوال جدی بپرسم؟؟؟
میشه لطف کنید و به سوال جدیم جدی جواب بدین؟؟؟
فکر کنید تو خونه تون نشستین و دارین زندگی تون رو می کنید...
یه زندگی واقعی با تمام تلخی ها و شیرینی هاش...
یه زندگی واقعی که خیلی چیزاشو دوست دارین و خیلی چیزاشو هم دوست ندارین...
بعد....یه دفعه یه نفر بدون خبر...بدون دعوت... اصلا همینجور یهویی از پنجره میاد تو خونه و میگه:دیگه این مدلی که تا امروز زندگی کردی زندگی نکن و مدلی که من می گم زندگی کن...
یه زندگی که ممکنه مشکلات فعلی رو حل کنه اما بازم میتونه یه سری مشکلات داشته باشه... یه زندگی که بازم یه زندگی واقعیه نه یه زندگی خیالی...
حالا با این توضیحات...حرفش رو قبول می کنید؟؟؟
اگر آره چرا؟؟؟ و اگر جوابتون نه ست اگر مجبورتون کنه چی؟؟؟(مثلا با تهدید و ... )
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف میشوی و مهمتر آنکه خوک از این کار لذت میبرد.
"جورج برنارد شاو"
روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : “متشکرم” ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.
زن گفت :اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
بنابراین اجی مجی ……. و او زیباترین زن جهان شد !
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است …
بنابراین اجی مجی ……. و او ثروتمندترین زن جهان شد !
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم…!!!