خدایا...
خدایا ترمای پیش واقعا غلط نکرده بودم
اما این ترم دیگه واقعا غلط کردم...
قول میدم از ترم دیگه درس بخونم....
تو فقط این ترمم یه کاریش بکن...
قول میدم...قول میدم...
قول میدم....
حدود یه هفته پیش بود که سوار اتوبوس شدم و در اتفاقی نادر دیدم اتوبوس خیلی خلوته جوری که بعد دوتا ایستگاه تونستم بشینم...
خلاصه من خوشحال از این موضوع نشسته بودم و این ور اون ور رو نگاه می کردم که یهو دیدم یه آقایی اومد سوار اتوبوس شد و برگه هایی از جیبش درآورد و مشغول پخش کردن بین آقایون که ده نفر هم نبودن شد...
اول فکر کردم از این تبلیغاتاست و پیش خودم گفتم چه زرنگ...تا دیروز جلوی استگاه بی آر تی تبلیغات رو میکردن تو چشممون اما حسنش این بود که میشد از دستشون فرار کرد اما این آقاهه خیلی زرنگه و جایی تبلیغات رو میده که نتونی فرار کنی...
بعد دیدم آقاهه داره تبلیغات رو بین آقاهایی که کچلن پخش میکنه به خاطر همین به این نتیجه رسیدم که حتما تبلیغات مربوط به کاشت موئه
در حال افتخار کردن به خودم به خاطر این کشف بزرگ بودم
که دیدم داره به آقایون مودار هم از همون برگه ها میده...گفتم خوب شاید داره حدس میزنه که اینا هم تو فامیلشون کچل داشته باشن...
تو همین فکرا بودم که دیدم اومد جلوتر و وقتی به برگه هایی که دستش بود نگاه کردم دیدم هیچ شباهتی به تبلیغات نداره و تازه همه ی اونایی هم که از این برگه ها گرفتن با تعجب به برگه ها و آقاهه نگاه میکنن...
خلاصه داشتم از فوضولی میمردم که ببینم این برگه ها چیه و چی توش نوشته که ناگهان آقاهه از نگاه های عادی من متوجه شد مشکلم چیه و یکی از اون برگه ها رو بهم داد
...
فکر میکنید چی بود روش؟؟؟
.
.
یه کم فکر کنید خو....
یه جمله ی معناگرا نوشته بود...
دوتا از آقاها هم ازش پرسیدن هدفش از این کار چیه ...اونم شروع کرد به توضیح دادن و بحث کردن اما چون آروم صحبت میکردن من متوجه نشدم چی میگن...
روی اون برگه نوشته بود:
«اگر خداوند نقاب از چهره بردارد چه خواهد شد؟»
به نظر شما هدفش از این کار چی بوده؟؟!!
خیلی از آدما شاید توی زندگیشون عاشق شدن رو تجربه کرده باشن
اغلب هم اینجوری توصیفش میکنن که وقتی عاشق کسی بشی
همین که میبینیش دلت هری میریزه و به نفس نفس میفتی...نا خودآگاه لبخند میزنی...دمای بدنت میره بالا...قلبت تند تند میزنه...دوست داری فقط طرفت رو نگاه کنی...وقتی نگاهش می کنی بهت حس خوبی میده...دوست داری یه بهونه ای پیدا بشه که حتی شده دو سه کلمه باهاش حرف بزنی...دوست نداری ناراحتش کنی...فکر می کنی هیچ کدوم از رفتاراش ناراحتت نمی کنه یا این که می تونی خیلی راحت ببخشیش...خیلی وقتا بهش فکر می کنی و شاید با خیالش زندگی می کنی...تو یه کلام عاشقشی...
اما...
اما کنار همین آدمای عاشق...کنار خود من...کنار خود تو...کسایی زندگی می کنن که هر روز می بینیشون اما دلت نمیریزه... شاید در طول روز ۵ دقیقه هم بهشون فکر نکنی...وقتی میبینیشون نه ناخودآگاه لبخند می زنی...نه رنگ به رنگ میشی و نه ضربان قلبت تند میشه...شاید با خیلی از رفتارات خیلی راحت ناراحتش کنی...یا با یه حرف ساده ازش دلخور بشی...دنبال بهونه میگردی تا از حرف زدن باهاش طفره بری و شاید خیلی وقتا که باهات صحبت میکنه حواست و فکرت جای دیگه ست... شاید پیش همونیه که قسمت قبلی گفتم... رفتارت باهاش مثل یه آدم معمولیه... خیلی معمولی...
اما همین آدم معمولی اگر یهو یه چند روز نباشه حس میکنی یه چیزی کمه...حوصله ی هیچ کاری نداری... کلافه ای اما نمی دونی چته... بازم نمیشینی یه گوشه تا بهش فکر کنی اما همه ش فکر می کنی یه چیزی گم کردی... احساس می کنی توی قلبت یه جایی خالی شده... نمیشینی یه گوشه از دلتنگی گریه کنی اما مدام به ساعت نگاه می کنی تا ببینی کی این چند روزی که قراره نباشه تموم میشه... خلاصه این که حسابی از نبودن این آدم معمولی ناراحتی... اینجا می تونی بگی که تو عاشق این آدم نیستی اما دوستش داری... این آدم شاید همین الآن که داری این مطلب رو می خونی یه جایی همین دور و بر باشه... این آدمی که ازش حرف زدم اسمش... اسمش...
روز مادر مبارک
دو شاگرد پانزده ساله دبیرستان نزد معلم خود آمده و پرسیدند: استاد اصولا منطق چیست؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف. من به آنها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید کدام یک این کار را انجام دهند؟ هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه! معلم گفت: نه تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟ حالا پسرها می گویند: تمیزه! معلم جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد و باز پرسید: خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه! معلم دوباره گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد، خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
بچه ها با سردرگمی جواب دادند: هردو! معلم بار دیگر توضحیح می دهد: « هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد! شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته. ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است معلم در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید، این یعنی: منطق! و از دیدگاه هر کس متفاوت است.
شما چه شخصیتی دارید؟؟
کافی است با توجه به روز تولد میلادیتان گروه خود را انتخاب کرده و فالتان را بخوانید.
گروه روز تولدA =1، 6، 11، 16، 21، 26، 31
B =2، 7، 12، 17، 22، 27
C =3، 8، 13، 18، 23، 28
D =4، 9، 14، 19، 24، 29
E =5، 10، 15، 20، 25، 30
گروه A
به عشق به عنوان مهمترین چیز در زندگی می نگرید و عاشقِ عاشق شدن هستید. عده ای از افراد این گروه به صداقت شخصی که به او علاقه مندند چندان اطمینانی ندارند. از بودن با دوستان لذت میبرید و همواره سعی میکنید تا دوستی وظیفه شناس باشید.
به سختی میتوانید احساسات و عواطفتان را کنترل کنید، که البته گاه از نقاط ضعفتان محسوب میشود. کسی که بر قلب و فکرتان تاثیرگذار است، این روزها بسیار به شما کمک خواهد کرد.
گروه B
رویاها و جاه طلبی هایتان از مهمترین مسائل زندگیتان به شمار میروند و شما قادرید هرکاری برای تحقق بخشیدن به آنها انجام دهید. به عشق اهمیت می دهید، اما ترجیح میدهید به دنبال شخصی کامل باشید. به سختی به دیگران اعتماد می کنید. به دوستانتان اهمیت میدهید، اما خیلی چیزها را از آنها پنهان میکنید.
شما اهل تفکر هستید و همواره هر دو روی سکه را میبینید. شما میتوانید شریک زندگیتان را خوشبخت کنید.
گروه C
شما همیشه تصمیم گیری های عقلانی را به تصمیم گیری های احساسی ترجیح میدهید، به همین علت از دوستان زیادی برخوردارید. به زندگی به عنوان یک هدیه ی الهی مینگرید.
گروهی از مردم هستند که ایده آل شما محسوب میشوند و شما مایلید تا مدت زمان زیادی را با آنها بگذرانید.
به خوبی میتوانید احساسات خود را کنترل کنید اما گاهی تصمیم گیریهای شما اثر منفی بر شریک زندگی و یا دوستانتان میگذارد. بسیار علاقه مندید تا یک شریک زندگی خوب برای همسرتان باشید.
گروه D
شما همیشه هدفی برای دنبال کردن در زندگی دارید و همواره آماده اید تا در برآوردن آرزوهای آنها که دوستشان دارید، کمک کنید. دوستانتان اهمیت زیادی برایتان دارند و شما همیشه آماده ی کمک به آنها هستید.
به ندرت میتوانید احساسات خود را کنترل کنید و به همین دلیل گاه مجبور میشوید تا دوباره کاری کنید.
گروه E
از آن دسته آدم هایی هستید که دوست دارید عاشق باشید. تصمیم گیری های عاطفی را بر تصمیم گیری های عقلانی ترجیح میدهید. شما زندگی را فقط در خوش گذرانی میبینید و از طرفداران دوست یابی هستید.
رویاهای بسیاری در سر دارید، اما چندان در جهت تحقق آنها تلاش نمیکنید و شاید همین مسئله جزء نقاط ضعف شما باشد. با کسی که از نظر شما شخصی کامل است برخورد خواهید کرد .
سلام مجدد...
خوبین؟؟؟
خوش میگذره..
۵ شنبه ای پاشدم رفتم یه کلاس خیلی مفید که استادش خیلی پر انرژیه
خیلی استاد خوبیه هاااا اما حیف که هر وقت بیرون آموزشگاه ببینیش این جوریاما خداییش استاد خوبیه...خیلی تو کارش موفقه....
خلاصه یه امتحان تئوری داشتیم که از قبل عید تا حالا هی پیچانده میشد تا این که بالاخره این ۵ شنبه قرار شد امتحانه رو بدیم بره از شرش خلاص شیم...
من که رسیدم آموزشگاه هنوز یه ربع مونده بود تا کلاس شروع شه...همیشه میرفتم تو کلاس میشستم تا بقیه پیداشون بشه اما این دفعه استاد داشت تو کلاس از یه سری دانشجوی درس نخون که امتحان عملی هفته قبلمون رو افتاده بودن دوباره امتحان می گرفت
واسه همین به من گفت فعلا بیرون بمون تا اینا امتحانشون تموم شه....
منم به شکلی که اصلا تابلو نباشه امتحان دارم بیرون نشستم خلاصه این که استاد جان نمی دونم چرا یهو منو که دید یادش افتاد قرار بود امتحان بگیره از ما...
حالا شانس آوردم کسی از بچه های کلاس اون دور و بر نبود
کم کم بچه ها پیداشون شد و رفتیم سر کلاس و دیگه بحث داشت جدی میشد اما یه اتفاق وحشتناک افتاددوتا از بچه های دانشگاه که تا حالا تو یه روز دیگه این کلاس رو میومدن به طور رسمی اعلام کردن که از این به بعد می خوان ۵شنبه ها بیان البته ۵تاشون می خوان بیان اما خوب ۳تاشون این هفته نبودن...
از اونان که بیان کلاسو بریزن به همیعنی کل بچه های کلاس ماتم گرفتن وقتی فهمیدن اینا دارن میان
سر کلاس هم یه ریز حرف میزدن تازه خیال هم میکردن خیلی باحالن کم مونده بود مانیتور جلومو صاف پرت کنم بره تو حلق شوندر هر حال یه دو ساعتی تحملشون کردیم و کلاس رو به اتمام بود و استاد که هنوز امتحان نگرفته بود اعلام کرد خوب بچه ها خوش گذشت میتونید برید...اما نمی دونم چرا تا چشمش به من افتاد
یادش اومد می خواسته امتحان بگیره و گفت آهان راستی امتحان....باور کنید من خیلی جلوی خودمو گرفتم که نگم استاد امتحان چی شد پس
اما خوب بازم فهمید دیگه...
خلاصه به ترتیب از هر کدوممون ۳ تا سوال پرسید فقط شانس آوردم اون دوتا سوهان روح قبلا این امتحان رو داده بودن و از کلاس رفتن بیرون استاد عزیز هم سه تا سوال سخـــــــــت از من پرسید
منم با موفقیت به هر سه سوال پاسخ دادم و خیال خودمو راحت کردم
اما وقتی با بچه ها از آموزشگاه اومدیم بیرون همه داشتن میگفتن وااااااااااااااایاینا رو چی کار کنیم
از هفته ی دیگه باهاشون مصیبتی داریم
فکر کنید دوساعت تو یه کلاس ۵ نفر آدم یه ریز حرف بزننحالا باز تو دانشگاه استادا یه وقتایی یه چیزی بهشون میگن ما یه کم دلمون خنک میشه
اما اون جا دیگه استادش هم خیلی صبوره و اصلا به بالا بردن صدا و دعوت کردن سایرین یه سکوت اعتقادی نداره
به خاطر همین هم ما در یک کلام بدبختیم
راستی من وقتایی که میام میبینم خیلی اینجوری میشم
یکی بود یکی نبود...
...غیر از خدا هیشکی نبود
یه روز...
بفرمایین ادامه مطلب
اینجا٬ بدون تو...
از تمام دنیا سردتر است...
باید باور کنم که تو روح زمینی...
هرکجا باشی٬گرما هست...