اُتاق کاهگلی ماند و مرد و یک تابوت
و لحظه های پُر از اضطراب و ماتم و درد
ستاره ها همه از عمقِ آسمان دیدند
که یک ستاره ی پُر نور، در زمین شد سرد
اتاق کاهگلی ناگهان به خود لرزید
و سقف، در وسط خود دریچه ای وا کرد
دریچه پُر شده بود از مه غلیظ و غبار
و یک فرشته که می گفت: پیشِ ما بر گرد!
و از دریچه ی غمگین، گُلی به بالا رفت
به روی دوشِ هزاران فرشته ی شبگرد
دریچه بسته شد و سقفْ جای خود برگشت
و خانه ماند و فضای گرفته ای از گَرد
و بعد آن شب غمگین، کسی نمی داند:
کجاست قبر تو بانو، کجاست آن گل زرد
مهدی زارعی
زندگیه داریم هی میایم وبلاگ دوستمون هی به پست رمزدار میخوریم میدونم من دیگه خالت نیستم خودم پیشاپیش گفتم ولی یه نصفه رمز به ما بده دیگه


باشه نده من رفتم هـــــــــــــــــــــــی
دلتم نمیسوزه بگم دیگه خالت نیستم خواهرزاده ام خواهرزاده های قدیم دلمون خوشه فامیل داریم
رمز این یکی رو شاید بهتون گفتم!!!!
خلاصه این که خواستم بگم خاله هم خاله های حقیقی
بعله
اما خوب چون قرار شده کمتر اذیتت کنم سعی می کنیم با خاله های غیر حقیقی هم کمی مهربان تر باشیم
جات خالی الآن خاله ی خوبم اومده خونمون احتمالا تا جمعه هم اینجاس که با مامانم برن گردش و تفریحات سالم
و این که ما به حد کافی خاله ی حقیقی داریم
دل خورشید محک داشت؟ نداشت! یا به او آینه شک داشت؟ نداشت! آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت! غیر دیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت! مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت! شب شد و آینه ی ماه شکست! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت! تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ی یاس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت...!
خیلی قشنگه...
ممنون که برام نوشتینش...