عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

کرگدن و دم جنبانک...

کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می‌رفت. 

دم‌جنبانکی که همان اطراف پرواز می‌کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!

کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

دم‌جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.

کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی‌خواهم.

دم‌جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می‌خارد، لای چین‌های پوستت پر از حشره‌های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره‌های پوستت را بردارد.

کرگدن گفت: اما من نمی‌توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می‌گویند پوست کلفت.

دم‌جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.

کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.

دم‌جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.

کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی‌بینم!

دم‌جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی‌کنی، آن را نمی‌بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.

کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم !

دم‌جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم‌جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده‌ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می‌زنی...

کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟

یعنی این که می‌تواند دوست داشته باشد، می‌تواند عاشق بشود.

کرگدن گفت: اینها که می‌گویی یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...

کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله‌ی مناسب می‌گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله‌اش را بگوید. اما دم‌جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می‌خاراند.

داشت حشره‌های ریز لای چین‌های پوستش را با نوک ظریفش برمی‌داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می‌آید... اما نمی‌دانست دقیقاً از چی خوشش می‌آید ؟!

کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می‌خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم‌های کوچولوی پشتم را بخوری؟

دم‌جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می‌کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می‌شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می‌کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.

کرگدن نفهمید که دم‌جنبانک چه می‌گوید اما فکر کرد لابد درست می‌گوید.

روزها گذشت، روزها، هفته‌ها و ماه‌ها، و دم‌جنبانک هر روز می‌آمد و پشت کرگدن می‌نشست، هر روز پشتش را می‌خاراند و هر روز حشره‌های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می‌داشت و می‌خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

یک روز کرگدن به دم‌جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم‌جنبانکی پشتش را می‌خاراند و حشره‌های پوستش را می‌خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟

دم‌جنبانک گفت: نه، کافی نیست.

کرگدن گفت: بله، کافی نیست. چون من حس می‌کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می‌خواهم تو را تماشا کنم.

دم‌جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم‌های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد... اما سیر نشد.

کرگدن می‌خواست همین‌طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ‌ترین صحنه‌ی دنیاست و این دم‌جنبانک قشنگ‌ترین دم‌جنبانک دنیا و او خوشبخت‌ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

کرگدن ترسید و گفت: دم‌جنبانک، دم‌جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می‌گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟

دم‌جنبانک برگشت و اشک‌های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.

کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم‌جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می‌کند، قلبش از چشمش می‌افتد یعنی چی؟!!

دم‌جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن‌ها هم عاشق می‌شوند.

کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت:عاشق یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می‌چکد.

کرگدن باز هم منظور دم‌جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم‌جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد.

کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین‌طور از چشم‌هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می‌شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت:

من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم‌جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد ...! 

بی ربط :( :(

به باختت عادت ندارم...  

به خصوص تو الکلاسیکو... 

فدای سر شماره 10 دوست داشتنیت... 

درد و بلاش بخوره تو سر اون نفرت انگیز زشت 

 

 

 تو شاه شطرنجی!!!


پ.ن:

امروز کلا روز جالبی نبود... 

خوشحالم که تموم شد...

:(

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من شاه شطرنجم!

به نظر من این متن خیلی قشنگه.... 

نظر شما چیه؟!! 

به خصوص که من یه خاطره ی خوبم ازش دارم  

 

گیرم که باخته ام !!!  

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد، 

شوخی نیست من شاه شطرنجم !!! 

تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم... 

آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم... 

لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر می کنی... 

من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی ... 

لبخند می زنم و او فکر میکند بازی را برده... 

هرگز نمی فهمد با هر کسی رقابت نمی کنم... 

زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ! 

زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !  

من زانو نمی زنم...

ماجرای یک عشق

این دفعه یه شعر گذاشتم که خودم خیلی دوستش دارم 

به نظر من غیرممکنه این شعرو بخونید و حالتون عوض نشه

 

 

 

به روی گونه تابیدی و رفتی 

مرا با عشق سنجیدی و رفتی 

تمام هستی ام نیلوفری بود 

تو هستی مرا چیدی و رفتی 

 کنار انتظارت تا سحرگاه 

شبی همپای پیچک ها نشستم 

تو از راه آمدی با ناز و آن وقت 

تمنای مرا دیدی و رفتی 

شبی از عشق تو با پونه گفتم 

دل او هم برای قصه ام سوخت 

غم انگیز ست تو شیداییم را 

به چشم خویش فهمیدی و رفتی 

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست 

ولی دل را به چشمت هدیه کردم 

سر راهت که می رفتی تو آن را 

به یک پروانه بخشیدی و رفتی 

صدایت کردم از ژرفای یک یأس 

به لحن آبی و نمناک باران 

نمی دانم شنیدی بر نگشتی 

و یا این بار نشنیدی و رفتی 

نسیم از جاده های دور آمد 

نگاهش کردم و چیزی به من گفت 

تو هم در انتظار یک بهانه 

از این رفتار رنجیدی و رفتی 

عجب دریای غمناکی ست این عشق 

ببین با سرنوشت من چه ها کرد 

تو هم این رنجش خاکستری را 

میان باد پیچیدی و رفتی 

تمام غصه هایم مثل باران 

فضای خاطرم را شستشو داد 

و تو به احترام این تلاطم 

فقط یک لحظه باریدی و رفتی 

دلم پرسید از پروانه یک شب 

چرا عاشق شدن درد عجیبی ست ؟ 

و یادم هست تو یک بار این را 

ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی 

تو را به جان گل سوگند دادم 

فقط یک شب نیازم را ببینی 

ولی در پاسخ این خواهش من 

تو مثل غنچه خندیدی و رفتی 

دلم گلدان شب بوهای رویاست 

پر است از اطلسی های نگاهت 

تو مثل یک گل سرخ وفادار 

کنار خانه روئیدی و رفتی 

تمام بغض هایم مثل یک رنج 

شکست و قصه ام در کوچه پیچید 

ولی تو از صدای این شکستن 

به جای غصه ترسیدی و رفتی 

غروب کوچه های بی قراری 

حضور روشنی را از تو می خواست 

تو یک آن آمدی این روشنی را 

بروی کوچه پاشیدی و رفتی 

کنار من نشستی تا سپیده 

ولی چشمان تو جای دگر بود 

و من می دانم آن شب تا سحرگاه 

نگارت را پرستیدی و رفتی 

نمی دانم چه می گویند گل ها 

خدا می داند و نیلوفر و عشق 

به من گفتند گل ها تا همیشه 

تو از این شهر کوچیدی و رفتی 

جنون در امتداد کوچه ی عشق 

مرا تا آسمان ها با خودش برد 

و تو در آخرین بن بست این راه 

مرا دیوانه نامیدی و رفتی 

شبی گفتی نداری دوست من را 

نمی دانی که من آن شب چه کردم 

خوشا بر حال آن چشمی که آن را 

به زیبایی پسندیدی و رفتی 

هوای آسمان دیده ابریست 

پر از تنهایی نمناک هجرت 

تو تا بیرهه های بیقراری 

دل من را کشانیدی و رفتی 

کنار دیدگانت چشمه ای بود 

و من در پای چشمه تشنه ماندم 

تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست 

 ز آب چشمه نوشیدی و رفتی 

پریشان کردی و شیدا نمودی 

تمام جاده های شعر من را 

رها کردی شکستی خرد گشتم 

تو پایان مرا دیدی و رفتی

مریم حیدرزاده

 

غرورت...

همه ی بغض من
تقدیم غرورت باد!
غروری که
لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .

خوشبختی

آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.
 

مونتسکیو

گفتا که روی سرخ تو سعدی که زردکرد اکسیر عشق بر مسم افتادو زر شدم

خوب اگر حوصله ی خوندن پستای قبلی رو داشتید و اونا رو کامل خونده باشید احتمالا با اعضای گروهی که قبلا گفتم آشنا شدین... 

این بار می خوام یه ماجرای جالب براتون تعریف کنم...  

اما لطفا بفرمایید ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

کسی سوالی نداره؟!

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.
هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!
این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.
هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد.
هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.
این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!
تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم،
اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده
بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت
چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.
بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!
یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!
خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟

رابطه روز تولد و شخصیت شما

 روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید

فرض می کنیم که شما متولد 8 مهر 1355 هستید.مهر ماه هفتم (7) سال است پس :
2 = 1+1 = 11 = 0+7+3+1 = 1370 = 1355+7+8
شماره تولد 2 است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید .
تفسیر اعداد :
 
1- خالق و مبتکر :
' یک' ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال 'یک' ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که 'بهترین' باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند .
 
2- پیام آور صلح :
' دو' ها سیاستمدار به دنیا می آیند ! از نیاز دیگران خبر دارند و غالبا پیش از دیگران به آنها فکر می کنند . اصلا تنهایی را دوست ندارند . دوستی و همراهی با دیگران برایشان بسیار مهم است و می تواند آنها را به موفقیت در زندگی رهنمون سازد . اما از طرف دیگر ، چنانچه در دوستی با کسی احساس ناراحتی کنند ترجیح می دهند تنها باشند.از آنجایی که ذاتا خجالتی هستند باید در تقویت اعتماد به نفس خود تلاش کنند و با استفاده از لحظه ها و فرصت ها آنها را از دست ندهند .
 
3- قلب تپنده زندگی :
' سه ' ها ایده آلیست هستند، بسیار فعال،اجتماعی،جذاب،رمانتیک وبسیار بردبار و پر تحمل .خیلی کارها را با هم شروع می کنند اما همه آنها را پیگیری نمی کنند. دوست دارند که دیگران شاد باشند و برای این کار تمام تلاش خود رابه کار می گیرند. بسیار محبوب اجتماعی و ایده آلیست هستند اما باید یاد بگیرند که دنیا را از دید واقعگرایایه تری هم ببینند .
 
4- محافظه کار :
' چهار' ها بسیار حساس و سنتی هستند. آنها عاشق کارهای روزمره، روتین و پیرو نظم و انضباط هستند و تنها زمانی وارد عمل می شوند که دقیقا بدانند چه کاری باید انجام دهند. به سختی کار و تلاش می کنند. عاشق طبیعت و محیط خارج از خانه هستند . بسیار مقاوم و با پشتکار هستند. اما باید یاد بگیرند که انعطاف پذیری بیشتری داشته و با خود مهربانتر باشند .
 
5- ناهماهنگ با جماعت :
' پنج' ها جهانگرد هستند و کنجکاوی ذاتی، خطر پذیری و اشتیاق سیری ناپذیر آنها به جهان هستی و دیدن محیط اطراف خود،غالبا برایشان درد سر ساز می شود. آنها عاشق تنوع هستند ودوست ندارند مانند درخت در یک جا ثابت بمانند. تمام دنیا مدرسه آنهاست و در هر موقعیتی به دنبال یادگیری هستند. سوالات آنها هرگز تمام نمی شود. آنها به خوبی یاد گرفته اند که قبل از اقدام به عمل، تمامی جوانب کار را سنجیده و مطمئن شوند که پیش از نتیجه گیری ،تمامی حقایق را مد نظر قرار داده اند .
 
6- رمانتیک و احساساتی :
' شش' ها ایده آلیست هستند و زمانی خوشحال می شوند که احساس مفید بودن کنند . یک رابطه خانوادگی بسیار محکم برای آنها از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اعمالشان بر تصمیم گیری هایشان موثر است و آنها حس غریب برای مراقبت از دیگران و کمک به آنها دارند. بسیار وفادار و صادق بوده و معلمان بزرگی می شوند. عاشق هنرو موسیقی هستند .. دوستانی صادق و در دوستی ثابت قدم هستند.'شش' ها باید بین چیزهایی که می توانند آنها را تغییر دهند و چیزهایی که نمی توانند، تفاوت قائل شوند .
 
7- عاقل و خردمند :
' هفت' ها جستجو گر هستند. آنها همیشه به دنبال اطلاعات پنهان و مخفی بوده و به سختی اطلاعات به دست آمده را با ارزش حقیقی آن می پذیرند.احساسات هیچ ارتباطی با تصمیم گیری های آنها ندارد. با اینکه در مورد همه چیز در زندگی سوال می کنند اما دوست ندارند مورد پرسش واقع شوند و هیچگاه کاری را ابتدا به ساکن با سرعت شروع نمی کنند و شعارآنها این است که به آرامی می توان مسابقه را برد. آنها فیلسوفهای آینده هستند؛ طالبان علم که به هر چه می خواهند می رسند و سوال بی جوابی ندارند . مرموز هستند و در دنیای خودشان زندگی می کنند و باید یاد بگیرند در این دنیا چه چیزی قابل قبول است و چه چیزی نه !
 
8- آدم کله گنده :
' هشت ' ها حلال مشکلات هستند. اساسی و حرفه ای سراغ مشکل رفته و آن را حل می کنند. قضاوتی درست دارند و بسیار مصمم هستندو طرحهاو نقشه های بزرگی دارند و دوست دارند زندگی خوبی داشته باشند. مسوولیت افراد را بر عهده می گیرند و مردم را با هدف خاص خود می بینند. با شرایط ویژه ای این امکان رابه وجود می آورند که دیگران همیشه آنها را رئیس ببینند .
 
9- اجرا کننده و بازیگر :
' نه ' ها ذاتا هنرمند هستند . بسیار دلسوز دیگران و بخشنده بوده و آخرین پول جیب خود را نیز برای کمک به دیگران خرج میکنند . با جذابیت ذاتی شان اصلا در دوست یابی مشکلی ندارند و هیچ کـس برای آنها فرد غریبه ای به حساب نمی آید.در حالات مختلف شخصیت های متفاوتی از خود بروز می دهند و برای افرادی که اطرافشان هستند شناخت این افراد کمی دشوار به نظر می رسد . آنها شبیه بازیگرانی هستند که در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوتی نشان می دهند. افرادی خوش شانس هستند اما خیلی وقتها از آینده خود بیمناک و نسبت به آن هراسان هستند. آنها برای موفقیت باید به یک دوستی و عشق دو جانبه که می تواند مکملشان در زندگی باشد دست یابند.