عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

عکس های به یادماندنی

یکی بود یکی نبود کور بشه چشم حسود

روز مادر...

خیلی از آدما شاید توی زندگیشون عاشق شدن رو تجربه کرده باشن 

اغلب هم اینجوری توصیفش میکنن که وقتی عاشق کسی بشی 

همین که میبینیش دلت هری میریزه و به نفس نفس میفتی...نا خودآگاه لبخند میزنی...دمای بدنت میره بالا...قلبت تند تند میزنه...دوست داری فقط طرفت رو نگاه کنی...وقتی نگاهش می کنی بهت حس خوبی میده...دوست داری یه بهونه ای پیدا بشه که حتی شده دو سه کلمه باهاش حرف بزنی...دوست نداری ناراحتش کنی...فکر می کنی هیچ کدوم از رفتاراش ناراحتت نمی کنه یا این که می تونی خیلی راحت ببخشیش...خیلی وقتا بهش فکر می کنی و شاید با خیالش زندگی می کنی...تو یه کلام عاشقشی...   

روز مادر مبارک

اما... 

اما کنار همین آدمای عاشق...کنار خود من...کنار خود تو...کسایی زندگی می کنن که هر روز می بینیشون اما دلت نمیریزه... شاید در طول روز ۵ دقیقه هم بهشون فکر نکنی...وقتی میبینیشون نه ناخودآگاه لبخند می زنی...نه رنگ به رنگ میشی و نه ضربان قلبت تند میشه...شاید با خیلی از رفتارات خیلی راحت ناراحتش کنی...یا با یه حرف ساده ازش دلخور بشی...دنبال بهونه میگردی تا از حرف زدن باهاش طفره بری و شاید خیلی وقتا که باهات صحبت میکنه حواست و فکرت جای دیگه ست... شاید پیش همونیه که قسمت قبلی گفتم... رفتارت باهاش مثل یه آدم معمولیه... خیلی معمولی...  

اما همین آدم معمولی اگر یهو یه چند روز نباشه حس میکنی یه چیزی کمه...حوصله ی هیچ کاری نداری... کلافه ای اما نمی دونی چته... بازم نمیشینی یه گوشه تا بهش فکر کنی اما همه ش فکر می کنی یه چیزی گم کردی... احساس می کنی توی قلبت یه جایی خالی شده... نمیشینی یه گوشه از دلتنگی گریه کنی اما مدام به ساعت نگاه می کنی تا ببینی کی این چند روزی که قراره نباشه تموم میشه... خلاصه این که حسابی از نبودن این آدم معمولی ناراحتی... اینجا می تونی بگی که تو عاشق این آدم نیستی اما دوستش داری... این آدم شاید همین الآن که داری این مطلب رو می خونی یه جایی همین دور و بر باشه... این آدمی که ازش حرف زدم اسمش... اسمش... 

  

روز مادر مبارک 

 

نظرات 5 + ارسال نظر

سلام
جالب بود به من هم سر بزن
به امید دیدار

سلام
لطف دارین

گلنوش یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 22:00

آفرین خواهرزاده بهت افتخار کردم چه خوب نوشتی
راجع به این چیزا مینویسی آدم ترغیب میشه بخونش
ولی چقدر همه جاش به تو میخورد قسمت مادر که
قسمت قلب و اینام که اون ۵۰ درصدم که دیگه
حالا هی میخوام مطالبو باز نکنما
خوبی خواهرزاده

خواهش میکنم خاله جان دیگه کاریه که از دستم برمیاد
منظورت چیه که همه چیزش به من می خوره
منظورت اینه که بچه ی من اینجوری باهام برخورد میکنه
نه تو رو خدا دیگه می خوای مطالب رو از اینم بازتر کنی
بیا تو رو خدا...مطلب معناگرا هم که میذارم یه جوری برخورد میکنید که آدم بگه حیف این همه معناگرایی که من به کار بردم
خاله جان یه کم صورت را واگذار و به معنا٬گرا
بیا اونوقت مطالب معناگرامو که رمزدار میکنم همه تون قهر میکنید

هانیه یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 12:28 http://solongwar.persianblog.irnblog.ir

ما که تو رو به کَس کَسونت نمی دیم دخملم.... ولی خب عشق و عاشقیه دیگه از دست من و مامان بزرگت کاری بر نمی آد....
شما از اوناشی که 100 در100 میگی نه ولی دلت می گه بـــــــــــــــــــــــــــــــــــله ما هم حرف دلتو می شنفیم... بله ننه جون

آخی مامان بزرگ من که کلی معناگرا نوشتمچرا همه فکر کردن من منظورم یه چیز دیگه بودهمگه من قیافه م شبیه اوناییه که منظورشون یه چیز دیگه ایه
ولی حالا گذشته از این صحبتااا اگه یه وقت چیزی شد شما همون به حرف دلم گوش کنید...خودم چرت و پرت زیاد میگم

نفس یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 ساعت 08:44 http://princess91.blogsky.com/

خیلی خوب توصیف کردی
روز مادر مبارک گلی جونایشالا همیشه سالم و سایش بالا سرت باشه
ولی ایشالا میاد 100% میگی بـــــــــــــــــــــــله

میسی گلم
به همچنین
حالا بذار بیاد ببینیم چی میشه

هانیه شنبه 23 اردیبهشت 1391 ساعت 21:18 http://solongwar.persianblog.ir

روز مادر مباااااااااارک
این که قدر مادر و مامان بزرگ و ننه و بزرگ خاندان رو نمی دونی قبوووووول.... نکته ای که موجوده اینه که جنابعالی از کجا می دونی آدم عاشق میشه به این حالات دچار میشه؟؟ بدو بگوووو ببینمممم لو رفتیییییی
لی لی لی لی
زودتر می گفتی مادر همین امروز قرار عقدتون رو میذاشتیم خوش یمن هم بود
بزرگ خاندان رو قابل نمی دونی همین میشه دیگه

روز مادر مباررررررررررررک
خوب من چون از بچگی پیش مهسا بودم اینا رو خوب میدونم
آخه هر وقت جک یا ع.ر رو میدید این حالات بهش دست میدادمنم که دقیق دیگه همه ش تو ذهنم موند...
خودمونیماااا ولی من این همه احساس به خرج دادم اینا رو نوشتمالآن دچار افسردگی شدم
.
.
بعدم فرض که اون لی لی لی لیه شما هم درست باشه...میشه قضیه اون بنده خدایی که رفت خواستگاری و برگشت گفتن چی شد گفت پنجاه - پنجاهیم...۵۰ درصد ما میگیم آره ۵۰ درصد اونا میگن نه...
ولی خوب ما که از اوناش نیستیم...ما از اوناشیم که صد در صد میگیم نه!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد